عارف گمنام آذربایجان/ مروری اجمالی بر زندگانی آیت الله شیخ قاسم گرگری

مرحوم حاج میرزا قاسم گرگری قریب صدسال عمر کرد و سال گذشته (حدود ۱۳۴۸ ش ۱۳۸۹ ق ) برحمت ایزدی پیوست. وی مجتهدی بود اهل زهد، ورع ، تقوی و مورد احترام عوام و خواص ، استفامت وی در عبادت و موازین دیانت زبانزد خاص و عام بود ، وی از گذشتگان به مرحوم آقا […]

image_pdfimage_print

مرحوم حاج میرزا قاسم گرگری قریب صدسال عمر کرد و سال گذشته (حدود ۱۳۴۸ ش ۱۳۸۹ ق ) برحمت ایزدی پیوست.

وی مجتهدی بود اهل زهد، ورع ، تقوی و مورد احترام عوام و خواص ، استفامت وی در عبادت و موازین دیانت زبانزد خاص و عام بود ، وی از گذشتگان به مرحوم آقا میرزا صادق آقا مجتهد که سمت استادی مرحوم گرگری را داشت احترام فراوانی قائل بود .

آیت الله شیخ میرزا قاسم گرگری از عرفای گمنام آذربایجان حدود سال ۱۲۸۶ ه. ق در روستای لیوارجان (در شش کیلومتری گرگر علمدار) متولد شد . پدرش غفاربیگ وی را در سن چهارده سالگی برای فراگیری علم طب به تبریز آورد . پس از مدتی طبیب با مشاهده رفتار و کردار او متوجه شد که او علاقه زیادی به آموختن علوم دینی دارد . بنابر این غفاربیگ را که پدر قاسم بود فرا خواند و به او چنین گفت :

پسر توعلاقه زیادی به تحصیلات طلبگی دارد . به عقیده من اگراو را به تحصیلات دینی تشویق کنی آتیه او درخشانتر است . طبیب می دانست که قاسم طبیب خواهد شد اما نه طبیب جسم های خاکی انسان ها بلکه طبیب روح ها پاک و خدایی خواهد شد . پس معتقد بود که او را به سرعت باید آماده طبابت کرد . پدر قاسم را به مدرسه ای در تبریز با نام مدرسه حاج صفر علی برد و خود به روستا برگشت . این نوجوان دانای گرگری در مدت زمان کوتاهی به مقامات علمی بالایی رسید . اما با پولی که ماهانه از سوی پدر دریافت می نمود زندگی می کرد . این پول به قدری کم بود که بسیاری از شب ها نفتی برای روشن کردن چراغ کوچک خود نمی یافت و از تاریکی حجره به راه روهای مدرسه پناه می برد و در زیر نور چراغ هایی که برای عبور عابرین روشن بود به درس می پرداخت . در غذاهای خود نه خورشتی داشت و نه جایی . او نان خالی می خورد و در زمانی که سکوت بر جهان حکم فرما بود در نیمه های شب با خدا سخن می گفت و غوغایی شگفت در وجدش بود . قاسم همچون شکوفه ای بود در باغ دانایی بر شاخسار درخت دانش . او با بهار متولد می شد و در تابستان که خورشید باش تاب می تابید با وجود گرمایی سوزانش از آموختن نمی ایستاد و در خزان پائیزی دلگیر همچون صنوبران جوان بر درخت علم محکم بود . آن چنان گرم آموختن می شد که سرمای زمستان او را نمی آزرد و هر روز علم و دانش و افزون می شد .

قاسم چند سالی در تبریز مشغول تحصیل بود . اما گویی آسمان تبریز آن چنان وسعتی نداشت که او بالهایش را به قصد اوج بگشاید بس برای تکمیل دانش خود راهی نجف شد و در حوضه مشغول درس خواندن و تحصیلات عالی گشت . هر روز به کلاس درس می رفت و مطالبی تازه می آموخت و شمعی نو در اتاقک تاریک ذهن می افروخت او در دل آرزو می کرد که هر روز تلاشش برای پیمودن راه زمین تا آسمان برای رسیدن به ملائک و گذر از آنها تا خدا باشد . او پله پله تا خدا می رفت . او می خواست آن گونه باشد که خدایش می خواست . روزی در مسیر حجره تا کلاس درس بود که متوجه شد عده ای از طلبه ها عبا بر سر کشیده و با سرعت از پله ها بالا می روند او بسیار تعجب کرد و زمانی که این حرکت به طور مکرر ادامه پیدا کرد او کنجکاو شد که بدنبال آن ها بالا رفته و از ماجرا اطلاع یابد .

زمانی که به بالای پله ها رسید به جایگاهی رسید که آقایی در آن به تدریس مشغول بود . این شخص مرحوم هادی تهرانی بود که شیخ قاسم از درس ایشان بسیار لذت برد و از آن پس هر روز که به قصد تهران تصمیم به ترک نجف گرفت . حال ، چه علتی باعث این تصمیم شد خدا می داند . در روز خداحافظی از شیخ طلبه ها همه در تاسف بودند که شیخ تهرانی رو به آن ها کرد و گفت : هر کس خواهان استفاد هاز کلاس من باشد در تبریز در درس میرزا صادق تبریزی حاضر شود .

شیخ قاسم بعد از گذشت سال ها اقامت در نجف به تبریز بازگشت . در زمان بازگشت همچون درختی بود پربار که به پرداخت ذکات علم مشغول شد . در زمانی که در تبریز ساکن شد خانواده خود را نیز نزد خود آورد . و در دربند هاشم بقال خانه ای تهیه کرد . او دارای چهار فرزند بود دو تای آن ها پسر و دو تای دیگر دختر بود که البته دختر ۹ ساله اش از دنیا رفت .

شیخ قاسم گرگری شاگردانی هم تربیت کردند . شیخ با مردم بود و جدای ازآن ها زندگی نمی کرد . همیشه در کنار آنها بود و هر چه را برای خود می پسندید و خوب می دانست برای آن ها نیز می پسندید و خوب می دانست . با مردم گرم و صمیمی بود چرا که حقیقتا او مجسمه تقوی و نماز بود . او ارتباط خود را با خلق قطع نمی کرد و مردم نیز در اعیاد مختلف بدیدارش می رفتند و او نیز در این طور مواقع بیشتر در بین مردم حاضر می شد و برایشان سخن می گفت . مردم به شیخ ارادتی خاص داشتند . مرحوم آقای غروی و آقای قاضی طباطبایی و حاج میرزا سلطان القریی ، که هر کدام از عالمان بزرگ تبریز بودند به زیارت شیخ می آمدند . حتی همسایه ها ، اهالی بازار ، تجار ، و بسیاری از مریدان شیخ و تعداد کثیری از مراجع نیز در اعیاد مختلف بدیدار و زیارت شیخ می آمدند . از جمله کسانی که ارادت خاصی به آقا داشتند شهید قاضی طباطبایی بودند که بسیار نزدشیخ می آمد و با او دیدار می کردند . مرحوم حا ج محمود آقا دوزدوزانی که از روحانیون و مجتهدان بزرگ تبریز بودند در نمازهای خود به شیخ میرزا آقا اقتدار می کردند .

اهالی محل آنچنان حرمتی بر شیخ قائل بودند که در مسیر رفت و آمد ایشان حتی کودکان نیز بازی های خود را متوقف می کردند و در زمان عبور ایشان توپ خود را در پشت سر پنهان کرده و به شیخ سلام می گفتند . گویی آن ها از شیخ حساب می بردند و با قلب کودکانه خود روح پاک و الهی شیخ را درک می کردند و به او احترام ویژه ای گذارده و نوعی محبت و عشق به او ابراز می کردند .

در کتاب نامداران تاریخ آمده است : یکی دیگر از علماء معروف تبریز حاج میرزا قاسم گرگری بود ، وی عالم زاهد و عابد و مشهور به تقوی و از شاگردان علامه محقق «میرزا صادق آقا» بود ، ظهرها در مسجد مدرسه حسن پادشاه اقامه نماز جماعت می کرد نمازش تانی و وقار مخصوص داشت ، روزهای جمعه در نماز سوره جمعه را می خواند.

از مظاهر تمدن دوری می جست ، و در مدرسه حسن پادشاه تدریس داشت ، تا توان جسمی داشت برای تدریس و نماز فاصله خانه و مدرسه را پیاده می پیمود ، خلاصه اینکه برا ی عده ای از مؤمنین تکیه گاه و امید بود . رحمه الله تعالی .

مرحوم حاج میرزا قاسم گرگری قریب صد سال عمر کرد ، و در سال پیش (حدود ۱۳۴۸ ش ۱۳۸۹ ق ) برحمت ایزدی پیوست ، وی مجتهدی بود اهل زهد ، ورع ، تقوی و مورد احترام عوام و خواص ، استفامت وی در عبادت و موازین دیانت زبانزد خاص و عام بود ، وی از گذشتگان به مرحوم آقا میرزا صادق آقا مجتهد که سمت استادی مرحوم گرگری را داشت احترام فراوانی قائل بود .

انتهای خبر