به گزارش اعتدال آذربایجان به نقل از آسا خبر، قمر طالبی گزارشگر اجتماعی این پایگاه خبری طی گزارشی زیبا به توصیف حس یک معلم فداکار و عاشق خدمت پرداخته و چنین نوشته است: من ثروتمندترین آدم روی زمینم، برای اینکه باارزشترین سرمایه دنیا را در اختیار دارم، سرمایهای به نام دانشآموزانم… اینها بخشی از صحبتهای […]
من ثروتمندترین آدم روی زمینم، برای اینکه باارزشترین سرمایه دنیا را در اختیار دارم، سرمایهای به نام دانشآموزانم…
اینها بخشی از صحبتهای آقا معلم روایت امروز ماست. اصغر ساکتی که ۴۵ سال از عمر خود را وقف معلمی کرده و ۱۵ سال است بازنشسته شده، همچنان با شور و انرژی وصفناپذیری به فعالیت خود ادامه میدهد. او همچون پدری دلسوز و مهربان، به تربیت فرزندان این سرزمین مشغول بوده و عشق به آموزش را در قلبش زنده نگه داشته است.
در یک صبح دلانگیز بهاری، برای دیدار با این آقا معلم پیشکسوت، راهی شهر ایلخچی میشوم. یک ساعت بعد، به مقصد میرسم.
با کمی پرسوجو، دبیرستان پسرانه باقرالعلوم را پیدا میکنم. درِ مدرسه نیمهباز است، به آرامی وارد میشوم. زنگ تفریح است و صدای هیاهوی دانشآموزان فضای حیاط را پر کرده. آنها در گروههای کوچک در گوشه و کنار حیاط پراکندهاند؛ برخی در حال گفتوگو، برخی مشغول بازی و عدهای با خندههای بیدغدغه روز خود را زیباتر میکنند. لحظهای میایستم و به این صحنه پرانرژی نگاه میکنم؛ صحنهای که خاطرات شیرین مدرسه و روزهای بیخیالی را زنده میکند.
از یکی از دانشآموزان سراغ آقای ساکتی را میگیرم. او پاسخ میدهد: «همهی معلمها توی دفتر هستند، بیایید دفتر را نشانتان بدهم.» به دنبالش راه میافتم. با هم وارد سالن مدرسه میشویم. او دستش را به سمت انتهای سالن دراز میکند و میگوید: «خانم، دفتر دبیران آنجاست…» از او تشکر میکنم و به سمت دفتر مدرسه میروم.
آقای ساکتی دم در دفتر دبیران ایستاده است. پس از سلام و خوشآمدگویی، با لبخندی گرم پیشنهاد میدهد که در دفتر مدرسه با هم صحبت کنیم. پیشنهادش را میپذیرم و به همراه او وارد دفتر میشوم. فضای دفتر پر از آرامش است، اما همچنان صدای پرهیاهوی دانشآموزان از حیاط مدرسه به گوش میرسد و حس زندگی و نشاط در فضا جاری است.
گرد پیری بر چهرهاش نشسته، اما همچنان سرشار از انرژی است. آنطور که می گوید؛ اصالتاً اهل ایلخچی است و در همین شهر به دنیا آمده، ولی زمانی که پنج یا شش ساله بوده، به همراه خانواده به تبریز اسبابکشی کرده و در آنجا ساکن شدهاند. هنوز هم خاطرات دوران کودکیاش در ایلخچی در ذهنش زنده است و وقتی از آن دوران صحبت میکند، چشمانش درخشان و پر از شوق میشود. گویی هر کلمهای که از زبانش میآید، تصویری از آن روزها را به ذهن میآورد و او را به دنیای کودکانهای میبرد که همیشه در قلبش جای دارد.
از بازیهای کودکانهاش در کوچهپسکوچههای ایلخچی با پسر بچههای همسن و سالش میگوید و با شور و شوقی خاص به یاد آن روزهای پر از بازی و خنده میافتد. وقتی از آن دوران صحبت میکند، لبخند میزند و با صدای گرم و دلنشینی میگوید: «یادش بخیر!» گویی هنوز هم طعم آن لحظات شاد و بیدغدغه در ذهنش باقی مانده است.
او دوران ابتدایی تا دبیرستان را در تبریز گذرانده و در سال ۵۸ وارد دانشگاه تربیت معلم شده و در رشته علوم انسانی فارغالتحصیل شده است.
آغاز راهِ معلمی…
پیش از انقلاب، به مسجد محلهمان میرفتم، آن زمان شخصی به نام آقای صمد افخم در محله ما زندگی میکرد که به «آشیخ صمد» معروف بود. «آشیخ صمد» انسانی بسیار مهربان، فهیم و فعال بود، به همین دلیل بچهها علاقه خاصی به او داشتند. او همیشه بچههای محله را تشویق میکرد تا در مسجد حضور پیدا کنند و در فعالیتهای اجتماعی شرکت کنند. مسابقات ورزشی، کلاسهای آموزش قرآن و احکام دین را برگزار میکرد و همیشه در تلاش بود تا بچهها را به سوی مسائل فرهنگی و دینی هدایت کند.
من هم که شیفته شخصیت «آشیخ صمد» شده بودم، همیشه دوست داشتم مثل او باشم. به همین دلیل، به معلمی گرایش پیدا کردم و وقتی بزرگتر شدم، تصمیم گرفتم معلم شوم تا بتوانم مانند او تأثیر مثبت بر زندگی دیگران بگذارم.
آنطور که خودش میگوید، پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، به مدت ۱۰ سال در شهرستان بناب خدمت کرده است. ابتدا یک سال به تدریس درس ادبیات مشغول بوده و پس از آن، تدریس درس دینی را آغاز کرده است. با توجه به کمبود معلم در دوران جنگ تحمیلی، او همزمان مسئولیت دبیر پرورشی مدرسه را نیز بر عهده گرفته و در این نقش، علاوه بر تدریس، به پرورش و تربیت اخلاقی دانشآموزان نیز پرداخته است.
پس از آن به تبریز منتقل شده و دوسالی در آنجا به تدریس پرداخته است. نهایتاً در سال ۷۲ به زادگاه خود، ایلخچی، بازگشته و از آن زمان تاکنون در این شهر به آموزش و تربیت نسلهای آینده مشغول است.
آقا معلم پس از ۳۰ سال خدمت صادقانه در سال ۸۷ بازنشسته میشود، اما علاقهاش به معلمی و دانشآموزان باعث میشود که از آموزش و پرورش جدا نشود. او همچنان با اشتیاق و انرژی بالا در این سنگر باقی میماند و به فعالیتهای آموزشی خود ادامه میدهد. این دلبستگی عمیق به حرفهاش و احساس مسئولیت نسبت به نسلهای آینده، او را به معلمی بیوقفه و دلسوز تبدیل کرده است که هیچگاه از تعهد به آموزش کوتاه نمیآید.
او میگوید: «نزدیک ۱۵ سال است که سرمربی آمادگی دفاعی هستم و بخش عملی این درس را تدریس میکنم. دقیقا همان سالی که بازنشسته شدم، از سوی وزارت آموزش و پرورش بخشنامه جدیدی به مدارس ابلاغ شد که در آن از مدارس خواسته شده بود تا آموزش بخش عملی درس آمادگی دفاعی را جدیتر دنبال کنند. راستش قبلاً بخش عملی این درس چندان جدی گرفته نمیشد، در حالی که این بخش ۸ نمره دارد.
من هم برحسب وظیفهای که بر عهده داشتم، آموزش بخش عملی درس آمادگی دفاعی را قبول کردم و از وقتی که بازنشسته شدهام، در این مدرسه مشغول خدمت هستم. البته علاوه بر این مدرسه، ۲ روز در هفته هم در هنرستان شهیدان تربتی تدریس میکنم.»
این استمرار در تدریس و تعهد به تربیت دانشآموزان، حتی پس از بازنشستگی، نشان از روحیه حرفهای و دلسوزی عمیق او دارد.
حس و حال اولین روز تدریس
از او درباره حس و حال اولین روز تدریساش میپرسم. لحظهای سکوت میکند و به فکر فرو میرود، انگار دارد خاطره آن روز را در ذهنش مرور میکند. لبخند بر لب میگوید: «بعضی خاطرات و افراد در ذهن آدم ماندگار میشوند که خاطره اولین روز مدرسه و معلم سال اول دبستان از آن جمله هستند. برای هر معلمی هم اولین روز تدریس فراموشنشدنی است. اوایل انقلاب بود، آن زمان شرایط کشور به گونهای بود که آموزش و پرورش نسبت به جذب معلمان حساس بود و سختگیرانه برخورد میکرد.»
چشمانش از یادآوری آن روزها میدرخشد و با دقت بیشتری ادامه میدهد: «راستش چون ساکن تبریز بودم، انتظار داشتم در تبریز تدریس کنم. یک ماهی از آغاز سال تحصیلی سپری میشد که پس از چندین بار گزینش، بالاخره محل خدمتم مشخص شد و قرار شد در یکی از مدارس بناب تدریس کنم.
۲۱ ساله و مجرد بودم. هیچ شناختی هم از بناب نداشتم، ابلاغ به دست به این شهر رفتم. پس از کمی پرس و جو اداره آموزش و پرورش بناب را پیدا کردم و داخل شدم. خودم را معرفی کردم و گفتم که برای خدمت به بناب اعزام شدهام.
بهم گفتند که تنها در مدرسه شبانهروزی جای خالی وجود دارد و باید آنجا تدریس کنم. با شنیدن واژه «شبانهروزی»، کمی استرس گرفتم، چون در دانشگاه شنیده بودم که کنترل دانشآموزان شبانهروزی سخت است. هرچقدر اصرار کردم که در یکی از مدارس روزانه مشغول شوم، قبول نکردند و گفتند در مدارس روزانه ظرفیت پر است. یکی دو روزی در بناب معطل بودم و نگران بودم که تکلیفم چه خواهد شد. از شانسم با انتقالی یکی از همکاران موافقت شد و اداره قبول کرد که جایگزین او شوم. اینگونه بود که معلمی در بناب آغاز شد.»
آقای ساکتی با یادآوری نخستین روز تدریسش، به آرامی لبخند میزند و میگوید: «نخستین روزی که تدریس داشتم، شیفت بعد از ظهر بود. عصر که شد، مدرسه تعطیل و همه مدرسه را ترک کردند. تنها من ماندم. هر چقدر فکر کردم کجا بروم و چکار کنم، به نتیجه نرسیدم. زمان جنگ بود و از طرفی من در آن شهر غریبه بودم. چون بناب نزدیک به منطقه کردستان است، آن زمان بعد از ساعت پنج شش عصر، ماشینی در آنجا تردد نمیکرد. برای همین ماشینی نبود که به خانه برگردم. به ناچار آن شب را در مسافرخانه سر کردم. بعد از آن با کمک همکاران خانهای اجاره کردم و آنجا ساکن شدم.»
سال ها معلمی و خاطرات تلخ و شیرین
از او میخواهم تا از خاطرات تلخ و شیرین دوران خدمتش برایم بگوید. با این جمله، برق شادی دوباره در چشمهایش میدرخشد و میگوید: « هر لحظهای که در کنار شاگردانم سپری کردهام، برایم شیرین و به یاد ماندنی است. با این حال برخی خاطرات حلاوت خاصی دارند. یکی از این خاطرات مربوط به سال ۶۴ و زمان جنگ است. آن زمان دبیر پرورشی دبیرستان دکتر چمران بناب بودم. در دوران جنگ، بخشی از تدارکات و پشتیبانی جبههها در مدارس انجام میشد، که جمعآوری کمکهای مردمی یکی از این اقدامات بود. بسیج دانشآموزی نیز در این امور بسیار فعال بود. پیش از آغاز عملیات کربلای ۴، برای اعزام به جبهه ثبتنام میکردند و از ما خواسته بودند که این موضوع را بین دانشآموزان مطرح کنیم تا اگر کسی تمایل داشت، ثبتنام کند. من این موضوع را در کلاسهای درسیام مطرح کردم و و از سه کلاسی که داشتم، ۸۰ درصد دانشآموزان برای اعزام به جبهه ثبتنام کردند و همگی با هم راهی جبهه شدیم.»
آقا معلم با افتخار از دانشآموزانی میگوید که در دل بحران جنگ، تصمیم به خدمت به میهن گرفتند و به جبهه رفتند.
او ۱۲ ماه سابقه حضور در جبهه را دارد و ۱۵ نفر از شاگردانش که اغلب آنها دانشآموزان دوره راهنمایی بودند، در جریان جنگ به شهادت رسیدند. این تجربه تلخ و پر از درد، همچنان در قلب او سنگینی میکند و یاد آنها همیشه در ذهنش باقی است.
آه عمیقی میکشد و ادامه میدهد: «بدترین خاطره دوران خدمتم هم مربوط به دوران کروناست. آن روزها خیلی اذیت شدم، چون از مدرسه و شاگردانم جدا افتاده بودم.»
به پنجره اشاره میکند و با لحنی ملایم میگوید: «میشنوید؟ صدای بچهها از حیاط میآید. این صدا نشانه حیات، بقا و شور است. دانشآموزان روح مدرسه هستند و بدون آنها مدرسه جان ندارد. این دانشآموزان هستند که به مدرسه حیات میبخشند.»
ویژگیهای معلم ایدهآل
از آقای ساکتی ویژگیهای معلم خوب را میپرسم و او در پاسخ میگوید: «در دوران دانشجویی به ما یاد دادهاند که معلمی هم عشق است، هم فن و هم هنر. معلم باید به حرفه خود عشق بورزد، مومن، متعهد و دلسوز باشد. معلمی موفق است که متخصص باشد، همواره با زمان پیش برود و به روز باشد.
معتقدم معلم باید فن معلمی بلد باشد تا بتواند معلومات و محفوظات خود را به دانشآموزان منتقل کند. معلم باید شاگردانش را همچون فرزند خود دوست داشته باشد. پسرم چندین سال دانشآموزم بود، ولی هیچ تبعیضی بین او و سایر شاگردانم نمیگذاشتم. همیشه سعی کردهام دانشآموزانم را به یک چشم ببینم و ارتباط دوسویهای با آنها برقرار کنم.»
این را هم بگویم؛ آقای ساکتی حدود ۱۵ سال است که یک گروه جهادی در سازمان بسیج دانشآموزی ایلخچی تشکیل داده و به همراه شاگردانش فعالیتهای جهادی متعددی انجام میدهد. تعمیر نیمکتها، درب و پنجرهها، درختکاری، نردهکشی، دیوارنویسی و نقاشی دیوار مدارس بخشی از این فعالیتهاست. در حال حاضر این گروه جهادی ۳۰ عضو دارد که همگی از دانشآموزان هنرستان هستند.
تفاوت های نسل قدیم و جدید
آقای ساکتی نزدیک پنج دهه است که به نسلهای مختلف تدریس میکند و تجربیات گرانبهایی در این زمینه دارد. این بار از او درباره تفاوتهای دانشآموزان نسل قدیم و جدید میپرسم.
او در این باره میگوید: «نسل امروز نسبت به نسل گذشته دسترسی بیشتری به اخبار و اطلاعات دارد که این موضوع باعث گسترده شدن افق دید آنها و ایجاد شکاف بین نسلی شده است. دولت باید تمرکز بیشتری بر آموزش و پرورش داشته باشد؛ در غیر این صورت، دشمن وارد عمل خواهد شد و با جنگ نرم، اعتقادات و ارزشهای دینی نوجوانان و جوانان را تضعیف خواهد کرد.
اگر بتوانیم نسل امروز را به مسجد بیاوریم، نقشههای شوم دشمنان نقش بر آب خواهد شد. اگر میخواهیم کشورمان پیشرفت کند و آینده مملکت را تضمین کنیم، باید بکوشیم تا دانشآموزانی در تراز انقلاب تربیت کنیم. قبول دارم که اقتصاد کشور مشکل دارد، ولی معتقدم مشکل عمده کشور مربوط به حوزه فرهنگ است. شاکله اصلی اقتصاد مقاومتی که چند سال پیش مقام معظم رهبری پیشنهاد دادند، هم فرهنگ است. توجه صرف به اقتصاد صحیح نیست. ما باید توجه ویژه به حوزه فرهنگی داشته باشیم.
آموزش و پرورش مهمترین و گستردهترین دستگاه کشور است که ۸۵ میلیون جمعیت کشور مخاطب آن هستند. تا کی آموزش و پرورش فرزند ناتنی دولتها خواهد بود؟ تا کی آموزش و پرورش مورد بیتوجهی قرار خواهد گرفت؟ آینده کشور در دستان نسل جدید است، بنابراین باید توجه ویژهای به تربیت آنها داشته باشیم.»
من ثروتمندترین آدم روی زمین هستم!
او ادامه میدهد: «بعضیها که نگاه مادی به همه چیز دارند، چون درآمد شغل معلمی قابل توجه نیست، آن را بیارزش میدانند. من به شدت با این نظر مخالفم؛ چرا که معتقدم معلم ثروت عظیمی به نام دانشآموز را در اختیار دارد که همهی ثروتهای دنیا در برابر آن بیارزشند. برای همین من همیشه خودم را ثروتمندترین آدم روی زمین میدانم. مدرسه ما ۲۲۰ دانشآموز دارد که تکتک آنها سرمایه و ثروتی بزرگ محسوب میشوند. بنابراین قیاس آنها با مسائلی کمارزش چون درآمد و حقوق کاملاً اشتباه است.
ما باید تلاش کنیم جایگاه اجتماعی معلم را در جامعه ارتقا دهیم تا همه بدانند که معلمی تنها یک شغل نیست، بلکه یک مسئولیت اجتماعی بیهمتاست.»
آقای ساکتی آنقدر زیبا و جذاب صحبت میکند که دلم میخواهد ساعتها به حرفهایش گوش کنم، ولی آقا معلم کلاس دارد و دانشآموزان در کلاس منتظرش هستند. برای همین، بیشتر از این مزاحمش نمیشوم و از او خداحافظی میکنم.
وارد حیاط مدرسه که میشوم، دیگر خبری از هیاهوی بچهها نیست. همه دانشآموزان سر کلاس هستند و حیاط مدرسه خالی است. نگاهی به اطراف میاندازم و نوشتههای روی دیوارها را یکی یکی میخوانم. یکی از آنها خیلی به دلم مینشیند. نوشته است: آنچه نیاموختم از اوستاد، سیلی ایام به من یاد داد…
Sunday, 25 May , 2025