قائم مقام وزیر بهداشت گفت: پزشکی که قبول شدم منزل شهریار برای خداحافظی آمده بودم، خیلی گریه کرد. به من گفت مثل من عاشق نشوی! گفتم من از این جربزه ها ندارم.
به گزارش اعتدال آذربایجان(اعتدال پرس)، مهمان این هفته برنامه تلویزیونی «دستخط» دکتر ایرج حریرچی بود. او متولد ۱۳۴۵ در تبریز است و از پزشکان به نام کشور و از مسئولین بهداشتی شناخته شده کشور است. به ویژه در یک سال اخیر در دوران کرونا، بسیار او را دیده ایم. کسی است که در رشته تخصصی خودش در سال ۷۷ جراحی عمومی را گذرانده و ۸ سال رئیس جهاد دانشگاهی علوم پزشکی تهران بود و کار رسانه ای در حوزه پزشکی انجام داده است.
و تقریباً حدود ۸ سال است که یکی از مهمترین سمت ها را در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی برعهده دارد.
او در بخشی از این گفتگوی مفصل خود به عید نوروز و مراقبت های لازم برای مقابله با کرونا اشاره کرده و می گوید: ساده ترین اقدامی که می توانیم انجام دهیم و کم هزینه ترین است این است که ۹۵ درصد از مردم از هنگام خروج از خانه تا برگشت به خانه ماسک بزنند. همین می تواند به اندازه کل تعطیلی ها و غربالگری ها تاثیر بگذارد. حتی از واکسن زدن تاثیرگذارتر است. این را منابع غربی اذعان دارند. سازمان بهداشت جهانی به این امر اذعان دارد. اگر همه مردم واکسن تزریق کنند میزان تاثیر حدود ۹۵-۹۰ درصد است. این درصد بالایی است ولی همین ماسک همان اندازه و بلکه بیشتر تاثیر میگذارد.
حریرچی در ادامه به همکاری وزارت بهداشت و بسیج در طرح شهید سلیمانی پرداخته و می گوید: این طرح بسیار خوب بود. ما از بسیج و سپاه تشکر می کنیم که همکاری بسیار خوبی انجام دادند، یعنی واقعاً خجالت میکشیدم که فرماندهان بزرگ این نیروها در دفتر ما، دفتر وزیر و دفتر معاونین وزیر نشسته اند با فرمان حضرت آقا، این بزرگواران میگفتند ما تحت امر شما هستیم، بگویید در این جنگ باید چه کار کنیم، شما بگوئید که ما انجام دهیم. حتی یکی از فرماندهان نیروی انتظامی با مدلی که برای منع تردد و محدودیت ها داشتیم مخالف بود، اما ایشان گفتند ما چون تحت امر هستیم اجرا کردیم.
بخش دیگر این گفتگو در مورد زندگی شخصی وی در دوران نوجوانی در تبریز و ارتباط با استاد شهریار است. وی ابتدا از ارتباط نزدیک پدر خود با استاد شهریار گفته و بیان می کند: پدر من استاد ادبیات و شاعر بودند، تخلص ایشان را استاد شهریار انتخاب کرده بود که به نام «بینام» بود. یکی از شعرها معروف ایشان در وصف هسته اصلی مجاهدین بود که آن زمان محمد حنیفنژاد و سعید محسن تبریزی بودند؛ هسته اصلی سازمان مجاهدین، سه نفر اول آن زمان قبل از تغییراتی که داشتند منظور است. ایشان این شعر را گفته بود که «غمم این نیست که خونین دل و بشکسته پرم/ غم مرغان گرفتار قفس میکُشدم/ نه همین تنگی این تنگ قفس میکشدم/ که ز بس تنگ بود سینه نفس میکُشدم». شعر بلندی بود که درباره دستگیری آنها بود. برای همین خانه استاد شهریار بسیار رفت و آمد داشتیم. تقریبا هم محله ای بودیم و ۵۰۰ متر خانه ها فاصله داشت.
حریرچی از رفت و آمد خود نیز با استاد شهریار گفته و می افزاید: توفیق دیدار با استاد داشتم. الان ذهنم تیز نیست ولی آن زمان دو حیدربابا را کامل حفظ بودم. سفیر شوروی آن زمان در ایران، اهل آذربایجان آنها بود. به دیدار شهریار آمده بود به من گفته بودند، این شعر حیدربابا را بخوانم. پزشکی که قبول شدم منزل شهریار برای خداحافظی آمده بودم، خیلی گریه کرد. او خودش دانشجوی طب بود. تا سال آخر هم خواند و خاطرات او زنده شد و شعری برای من نوشت. از شعرهای گفته شده با خط خودش برای من نوشت. خط خیلی خوبی داشت. به من گفت مثل من عاشق نشوی! گفتم من از این جربزه ها ندارم. (میخندد). رابطه ما این چنین بود.
او ادامه می دهد: یکی از خاطرات من این است که پدرم معمولا مخالف بود که من جبهه بروم، بعد از کربلای ۴ و ۵ مدت ها از من بیخبر بودند، من زنگ زدم که بگویم حالم خوب است گفت شهریار می گوید بیاید و من او را ببینم. من برای یکی دو روز به تبریز آمدم. پدرم شروع به گفتن این حرف ها کرد که نرو و بمان و درس خودت را ادامه بده. من این شعر را خواندم. شهریار تضمینی از سعدی دارد که آن را خواندم که «تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه، مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه، پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه، ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه، ما کجائیم در این بحر تفکر، تو کجائی»! شهریار آن زمان اوج انقلابیگری او بود. سال گذشته اش آقا به تبریز آمده بودند و شهریار شعرهای زیادی خوانده بود. این را به یاد دارم موقعی که مقام معظم رهبری در مقام ریاست جمهوری آمده بودند یک چک سفید به شهریار داده بودند؛ چون شهریار در سختی بسیار زندگی می کرد. بسیار کم خرج و تنها بود. من این چک را دیده بودم که پشت چک امضا شده بود که به حساب جبهه جنگ واریز شود.
حریرچی گریزی به فعالیت های انقلابی در تبریز نیز زده و می گوید: خداوند توفیقی داده بود که خانواده و پسرعموهای پدرم فعال بودند و توفیقی خداوند به من داده است که تابستان ۵۷ جو انقلابی بود، ۲۹ بهمن ۵۶ اتفاق افتاده بود و جو انقلابی در تبریز بود. به اندازه بچگی خودمان کار میکردیم. یک کتابی به نام «در ویتنام» بود، جلد سوم درباره شکنجه بود و آن را از مسجد به اینور و آنور میبردم. زیر لباس میگذاشتم و جابجا میکردم. کتاب های دکتر شریعتی را جابجا می کردم.
Friday, 13 December , 2024